میگویند تاریخ بشر همیشه به سه شاهراه اصلی ختم میشود و آن سه شاهراه عبارت اند از : آزادی ، عدالت و عرفان ؛ روی همین اصل ما برخی از رنجدیده گان تاریخ و زجر کشیده گان یأ س و ناامیدی برآن شدیم تا برای نجات انسانی که دراین مقطعی از تاریخ درگردابی از جهل و خرافات ازیکسو وسلطه نرم افزاریی شرک معاصرغوطه ور گردیده است تلاش مانرا با شیوه های نوین تبلیغاتی و با استفاده از آخرین میتود ها و شیوه های تکنالوژی جدید هم آهنگ سازیم و با وسیله آگاهی بخشیدن و تنویر اذهان نسل بالنده کنونی وشناسائی انسان این جانشین برحق خدا درزمین ، رسالت مانرا به پیشگاه خالق لایزال و نسل های آئنده ایفأ نمائیم . آری ! بدون هرگونه تردید از هنگامی که استعمار و نظام شرک آلود سرمایه و ثروت آدمیت و انسان بودن مانرا مسخ کردند بلا درنگ از صحنه ء تعیین سرنوشت جهان نیز غائب مان ساخت . و اکنون با گذشت چندین قرن غیابت و تاریکی دریافته ایم که عامل این همه نا ملائمات و بی شعوری انحطاط فکری و دینی است که با دریغ و تأ سف انسان پرخاشگری از این نسل را عقیم ساخته است . هر چند به قول دانشمندی برای دیدن برخی رنگ ها و فهمیدن بعضی حرف ها از نگریستن و اندیشیدن کاری ساخته نیست .باید از آن جا که نشسته ایم برخیزیم و قرار گاه مان را در جهان عوض کنیم . اما چگونه و با چه جهان بینی ای این مأموریت تاریخی و رسالت انسانی را میتوان به انجام رساند؟ وچگونه ازاین حال واوضاع تار وتاریک میتوان سخن گفت ؟ واینک نا گهان آموختیم که : ما برای آموختن و آموزش سپس آزمائیش و نه آسائیش ! بلکه آرامش انسانی به این عرصه گام نهاده ایم تا عشق و خلافت خداوند را در زمین ادامه دهیم . آمده ایم تا به ارتقأ و تعالی روح و عقلانیت دست یابیم . رسالت و مسؤلیت ما ، همانا یافتن نیمه گمشده مان میباشد ، پاره های از وجود ما که در این جهان حضور دارند و ما با پیوستن به آنان کامل می شویم و به تعبیری به بهشت دست می یابیم .ما گروهی از نویسنده گان و روشنفکران افغان که در اقصای این دنیای پر هیاهو پراگنده ایم و از درد غربت و تبعید رنج می بریم اکیدأ باور داریم انسان معاصروامروزی یعنی کسی که برای خود و همچنین برای آن ” ما ی” که این فرد وابسته به آن است هیچگونه شرافتی ، اصالتی و ارزش انسانی قائل نیست و با گذشته ء تمدنی و فرهنگی اش کاملأ بریده است ، نه تنها با گذشته پر افتخار اش بریده است بلکه اصولأ باور یافته که خود و تمامی اجداد شان نسل در نسل ذلیل ، پوک و خوار زیسته اند ؛ که انسان های پوک و بیزار از خویش ، بقدری بی شخصیت می شوند که حتی قضاوت های فکری و اعتقادی شان نیز همچون کالاهای مصرفی بصورت کاغذ پیچ از خارج وارد می گردند و انسان پوک و خالی از خویش نه تنها احساس ، مغز و قدرت اندیشه اش را از دست داده و قدرت انتخاب ندارد بلکه اعضای ذائقه یعنی زبان و لبش نیز جرئت انتخاب را از دست داده اند ، آخیر چرا چنین است ؟ برای اینکه ذائقه او چون ذائقه یک انسان دست دوم است و انسانی که نسل پرخاشگر ما را از محتوایش خالی کرده نوع ذائقه ما را نیز تعیین میکند، اکیدأ بر این باوریم که یکی از عوامل سازنده و اثر گذار در فرهنگ هر قوم و هر جامعه نیاز های معنوی و روحی حتی مادی اش میباشندکه با عصاره ای از رنج ها و درد ها ی ناب و خالص زندگی بشر طراوت می یابند . بنابر این ما که خود را منصوب به این فرهنگ و این تمدن باستانی می شماریم و درد های از این جامعه و این فرهنگ متعالی خویش را حس میکنیم ، ناگزیر و مؤظفیم که التیام درد ها و راه حل ها برای نیازهای مان نیز در فرهنگ اصیل گذشته ای مان جستجو کنیم ، زیرا ما ازنظر واقیعت وابسته به این جامعه و این تمدن هستیم و لزومأ باید درد های این جامعه را حس کنیم . آنچه که بسیار مهم است و تجربه سه دهه اخیر نیز نشان داده است ، کسانی که حوادث ووقائع تاریخ و جغرافیای زندگی و حیات مانرا یک بعدی قضاوت میکنند بدون هرگونه تردید نتائج مطلوبی را کسب نکرده اند .بنابر این کاملترین اندیشه و مکتبی که می خواهد انسان را به فلاح و سعادت برساند همانا اسلام به عنوان مکتب انسان ساز با قرئت توحیدی ومجهز بر گفتمان « اجتهاد » پویا و دینامیک جمعی است که قافله زندگی بشر را در خم وپیچ تاریخ و درمیان همه عصر ها و تمامی نسل ها هدایت و رهبری میکند . در پرتو چنین گفتمانی که بر شالوده ها و اصول جهان بینی توحیدی و الهی نهاده شده است ، جهان را نه مجموعه ای از عناصر ، نیروها و قوانین کور ، بلکه پیکری از معادلات زنده و معنی داری نگریسته میشود و مطالعه تاریخ زندگی انسان را نه میتوان جدا از قوانین طبیعت و هستی ترسیم کرد ،زیرا به باورما فقدان ذات خدا در هستی سیمای طبیعت را عبث مینمایدکه انسان خود را با آن ” بیگانه ” حس خواهدکرد . اگر جهان فاقد” معنی” باشد، سخن گفتن از”معنی و کرامت ” انسان ” به عنوان جانشین خدا در زمین موهوم خواهد بود که به قول بزرگی هستی ” پوچ ” زندگی ” را نیز پوچ میسازد و ناچار انسان نیز به پوچی نائل می آید و نه میتوان در جهان وعالمی که از شعور، اراده و معنویت عاری است از” مسؤلیت انسان ” سخن گفت . مسؤلیت انسان که ریشه در عمق هستی و تاریخ نداشته باشد یک مفهوم ذهنی و ایده آلیستی و یا هم یک ارزش مصنوعی به حساب می آید . مسؤلیت انسان که فرد را به مثابه واحد فردی از یکسو و از سویی به مثابه یک حلقه فعال جامعه به گذشت و ایثار فرا میخواند ونثار ،رفاه و لذت شخصی زندگی خود در راه آزادی و عدالت عمومی را یک « فضیلت » تلقی میکند و اصل قربانی و ایثار را به عنوان ارزش های متعالی زندگی بشر بر پشتوانه بزرگی از خود آگاهی و خویشتن داریی انسانی در سراسر فرهنگ و تاریخ جوامع انسانی نهادینه میسازد ، بنابراین ما اکیدأ باور داریم که ارزشها یعنی معنای وجودیی انسان که به عنوان معیار های تکامل راستین انسان شناخته شده اند . و ذات الهی نیز به عنوان خداوندهستی وکائینات مجموعه همین ارزشها نامیده میشودکه مفهوم ومعنای حقیقی « خداپرستی “هیچگاه زبونی و نفی اصالت انسان نیست بلکه پرستش ارزشهای انسانی است که در نتیجه این پرستش به خدا نزدیک تر شدن غایه وهدف اصلی زندگی را تشکیل میدهد. ما جمعی از روشنفکران نو اندیشی که باور داریم انسان در بستر دین که همانا « فطرت الهی » نامیده میشود بزرگترین مسؤلیت تاریخ یعنی خلافت الهی را بر عهده گرفته است روح و روان تاریخ و حاکمیت اقتصادی و همچنان دامنه مالکیت فردی آمیخته با شرک و آثار فرا گیر طبقاتی آنرا با گوشت و پوست احساس و لمس میکند حق ندارد که در فاجعه تاریخ و « ویرانگریی نظام شرک و طاغوت » سیستم طبقاتی را دست کم بگیرد ، زیرا ما اکیدأ بر این باوریم که این تنها مذهب نیست ونبوده که در خدمت قدرت های جابر و طبقات حاکم در آمده است بلکه فلسفه ، ادبیات ،شعر ، هنر ، اخلاق و حتی علم و صنعت نیز از دیر بدینسو در انحصار زور مندان و جباران تاریخ قرار داشته است و درعین حال هرکسی به عمق پلیدی و پلید سازیی نظام مافیائی و حاکم برسرنوشت کشور های شرقی بالخصوص مردم افغانستان که از انسان افغان با همه عظمت ها ی گذشته و حیات پر بار تاریخی اش موش سکه پرست و مورچه حریص و انبارگری ساخته و بالاخیره دامنه خونین جنگ و نفرت را تا مرز کانون مقدس خانواده رسانده و شعار زراندوزی و پول پرستی و تملق و غلام صفتی را بر جایگاه تاریخی اخلاق انسانی ، برادری و صداقت و محبت نشانده است .ازسوی دیگر آگاهی و شناخت انسان نسبت به تاریخ بشر وهستی این حقیقت را برملا میسازد که احساس « خود آگاهی » که بارزترین شاخصه نوعی انسان است خود یکی از مؤلفه های شگفت انگیز الهی دانسته میشود که بزرگترین احساس نوعی از بیگانه گی انسان با طبیعت مادی را دراو بیدار میکند و برخلاف ، احساس نا خود آگاهی که وی را احاطه کرده است و انسان را به یک احساس کاذبی از « غربت » میکشاند که کاملأ طبیعی است که هیچگاه یک غربت نا شناخته و بدون هویت نه میتواند معنی داشته باشد مگر آنکه مفهوم ضد آن یعنی « وطن » در فهم آدمی که از غربت رنج می برد بوجود آید . هیچگونه شکی وجود ندارد که فاجعه امروز بشری بویژه آنچه که بر نسل امروزی در میهن و سرزمین ما میگذرد ، همزاد و خویشاوند فاجعه ای است که موجب شده تمامی تاریخ پرافتخار ، تمدن و فرهنگ باستانی ما را به آتش بکشند و درنتیجه مقوله های ارزشمند و ارجمندی چون ملت و دولت در قالب و پوشش مافیائی و امنیتی بصورت خشک و مجرد به نمایئش می گذارند . روی همین ملحوظ ما در راه جستجوو کشف حقیقت که از سالها بدینسو به فتوای مفتیان و حاکمان شهر از کتابخانه ها به قبرستان ها انتقال یافته است و به خدمت قدرتمندان زورگو و نظام های غیر عادلانه سرمایه داری و بورژوازی قرار یافته است دوباره زیب و زینت کتابخانه ها گردد ، و مذهب و معنویت را که با جداساختن آن از آگاهی و علم تنها در قالب های متحجر ، دگم ها و سنت های جامد و کهنه که فاقد فلسفه تاریخ و منطق تحول و تکامل جامعه بشری و زندگی انسانی اند و ناچار در معابد غبار گرفته و بی جوش به انحصار عوام در آمده است و تنها به وفاداری نسل های فرسوده و فرتوتی که طبق عادت و وراثت بدان وفادار اند دل خوش ساخته است . رسالت روشنفکران مسؤل معاصر امروز است که با برافروختن شمع خِرد و آگاهی ، وبا برافراشتن عَلم جهاد مسالمت آمیز و اجتهاد پویا که بر بالهای هنر که زبان عمیق ترین حکمت های بشری و جلوه گاه قدسی ترین احساسات عرفانی بوده و از عشق شور میگیرند و از خود آگاهی انسان نور ، انسان امروزی را از این تحقیر های گوناگون نجات دهیم و به زندگی انسان ، معنی ببخشیم . ما و همه روشنفکرانی که باورداریم اسلام به عنوان دین فطری بشر از توانمندیی هدایت و مدیریت مادی ومعنوی انسان معاصر بهره مند است به همان اندازه ای که برای انسان امروزی تحمل خرافه ها ، جمود ها ، فرقه بازی ها و تعصب های کور قومی ونژادی نفی کننده ء آزادی واراده و مسؤلیت و اصالت انسانی دربرابر عوامل مرموز و موهوم به حساب می آیند. در این مقطعی از تاریخ و جغرافیای زندگی ما این اصل بزرگ و حساس تاریخی را یا د آوری میکنیم که ما این افکار واندیشه های مصلحانه را از کتب پیامبران راستین آموخته ایم و باورداریم که تاریخ صحنه جنگ مذهب و بی مذهبی ، خدا پرستی و بی خدائی نیست و اقلأ در گذشته هیچگاه جامعه یا نظامی و حاکمیتی که بدون مذهب یا بر ضد مذهب باشد و جود نداشته است و ما به عنوان روشنفکران امروزی یا همان دعوتگران نسل های گذشته ایمان راسخ داریم خداپرستی که همچون زیبائی ، خیر و حقیقت (که بصورت اخلاق ، هنر و علم تجلی کرده است ) یک گرائیش فطری و اساسأ خصلت وجودی اوست که از خود آگاهی و غریزه کمال انسان سر میزند و هر گاهی که این گرائش فطری وارد تاریخ میشود نا چار از مراحل گوناگون تحول اجتماعی در تاریخ میگذرد و در اسکلت های خاصی از نظام های اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی قرار میگیرد و در بند مناسبات طبقاتی، نژادی و فرهنگی ویژه ای که بسیاری از آن بر اساس تبعیض ، فریب و تجاؤز و تخدیر و استبداد و استثمار طبقاتی ، قومی و تباری گرفتار میشود و با روح و بینیش حاکم می آمیزد و توجیه کننده وضع موجود و تحکیم کننده نظام حاکم میگردد . ما با چنین انگیزه و چنین مبارزه علمی و فکری به میدان آمده ایم تا بتوانیم منزلت و کرامت خدا داد و پامال شده انسان را که با دریغ وتأسف تمامی عرصه های زندگی بشربویژه جهان اسلام و کشور های شرقی را احاطه کرده است به جایگاه اصلی اش بازگردانیم .
به امید چنین توفیق
از سوئی هیأت گرداننده تربیون نواندیشی