گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » برگرداندن برادرم عبـــدالـــوکیل را ازجــــبهات جـــــنگ طالــــبان !
برگرداندن برادرم عبـــدالـــوکیل را ازجــــبهات جـــــنگ طالــــبان !

برگرداندن برادرم عبـــدالـــوکیل را ازجــــبهات جـــــنگ طالــــبان !

برای اینکه از شر تکفیری های جنگ طلب محفوظ بمانم باید یک مقدمه کوتاه در مورد حکم جهاد بنویسم. از دید قرآنی جهاد یک حکم (واجب کفایی) است که هرگاه سرزمین مسلمانان مورد تجاوز و اشغال کفار و بیگانگان قرار بگیرد باید مردم آن کشور به دفاع از سرزمین شان علیه متجاوزین جهاد نمایند، بمجردیکه اشغالگران از سرزمین شان خارج شد ند حتی یک لحظه هم ادامه جنگ جواز شرعی ندارد، اما از نظر” سیأ “سیون و بعضی فقه ها تا زمانیکه گروه مورد نظر شان به قدرت و حکومت نرسد جنگ را ضروری میدانند حتی اگر متجاوزین و اشغالگران کافر از وطن شان رفته هم باشند، چنانچه در افغانستان بعد از آنکه عساکر شوروی سابق افغانستان را ترک کردند بعضی رهبران مجاهدین به اثر پافشاری نظامیان پاکستان جنگ را ادامه دادند در حالیکه بار ها حکومت کابل به وساطت ملل متحد پیشنهاد آتش بس و ختم جنگ را ارائه کرد، حتی داکتر نجیب اعلان کرد که در صورت آتش بس و ختم جنگ حاضر به استعفا است، اینکه در آن اعلان آشتی و آتش بس چقدر داکتر نجیب صادق بود یا نبود جز خدا کس دیگر نمی‌داند.

نظامیان حاکم در پاکستان هرگز رهبران مجاهدین را اجازه گفتگو برای صلح با حکومت کابل نمی‌داد، زیرا نظاميان حاکم پاکستان از نیم قرن به اینطرف جز سقوط نظام ها و انحلال اردو های افغانستان دیگر هدفی نداشتند. رهبران مجاهدین با استناد از آیات قرآن جهاد را واجب اعلان کردند متأسفانه که آیات قرآنی در مورد صلح را فراموش کردند نه با حکومت وقت کابل صلح کردند و نه بین خود در هنگام جنگ های ذات البینی کابل به حکم آیات قرآنی در مورد صلح تمسک ورزیدند حتی صلح پیامبر “ص” را که با مشرکین مکه صلح کرده بود فراموش کردند. اگر با قبول آیه قرآنی که خداوند فرموده: وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ and reconcilement is better. و حکم آیه ۶۱ سوره انفال که خداوند مهربانی فرموده:

 وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. ترجمه: “و اگر دشمنان به صلح و مسالمت تمایل داشتند تو نیز مایل به صلح باش و کار خود به خدا واگذار که خدا شنوا و داناست” با حکومت نجیب به ضمانت ملل متحد و کشور های دخیل در جنگ افغانستان یک صلح آبرومندانه و آتش بس را به میان می آوردند هرگز کابل ویران نمیشد، چهل هزار کابلی شهید نمیشد، یک میلیون کابلی بی خانمان و آوره نمیشد، طالبان ایجاد نمیشد، حادثات “شمالی سوخته” و “دشت لیلی” واقع نمیشد، بهانه برای حمله ۴۲ کشور کفری به افغانستان مساعد نمیشد و بالاخره سرنوشت این وطن به اینجا نمی‌کشید. و اینک خاطره اول برگرداندن برادرم وکیل از غند (سپینه شگه) ولایت جاجی! غند سپینه شگه بزرگترین مرکز نگهداشت سلاح و مهمات حزب اسلامی بود، ده ها ذخیره سلاح در دل کوه حفر شده بود که بزرگی هر تونل و ذخیرگاه به اندازه ای بود که “موتر ترک هینو” آزاد داخل آن تونل ها میشد و من یکی دوبار در این غند آمده بودم. هنوز حکومت نجیب در کابل حاکم بود و من در کمیته ناروی برای افغانستان وظیفه داشتم، یکی از روزها زمانیکه از دفتر به خانه آمدم متوجه شدم که مادرم با چشمان پر از اشک در کنج دهلیز خانه نشسته، پرسیدم مادر جان چرا گریه میکنی؟ جواب داد که برادرت وکیل به جبهه جنگ افغانستان رفت، با شنیدن این حرف سخت متاثر شدم بعد به مادرم گفتم گریه نکن من میروم و او را می آورم، بعد از برادران خوردم که با عبدالوکیل برادرم یکجا در لیسه سید جمال الدین مربوط حزب اسلامی درس می‌خواندند پرسیدم که عبدالوکیل با کدام افراد به جبهه رفته؟ جواب دادند که با (ضابط انور)، “ضابط انور” یک صاحب منصب نظامی بود که در کمیته نظامی اتحاد هفتگانه معتمد نقدی بود و با هم در یک دفتر کار میکردیم، اصلآ از منطقه شینه و قلعه احمد خان بگرامی کابل بود و در همان منطقه مسکین آباد صدر پشاور نزدیک خانه ما زندگی میکرد، دکان بزازی در مینا بازار پشاور نیز داشت. فردای آنروز به دفتر خود رفتم و برای یک هفته از دفتر بنام کار ضروری رخصت گرفتم، روز بعد صبح بعد از ادای نماز فجر خود را به “اده” موتر های پاراچنار در منطقه تکنیکل کوهات رود رسانیدم و در یک موتر فلاینگوچ مسافربری خود را نخست به وزیرستان شمالی پاراچنار و طرف های عصر روز خود را به بازار سرحدی “تریمنگل” رسانیدم، از مالک یک هوتل هموطن مقیم آن بازار از گروپ مجاهدین حزب اسلامی مربوط ولسوالی بگرامی کابل پرسیدم

در جواب گفتند که آنها در غند (سپینه شگه) جاجی هستند. بازار تریمنگل تا غند سپینه شگه سه ساعت پیاده راه بود، از همانجا حرکت کردم و نزدیک های شام خود را به مرکز غند سپینه شگه رسانیدم و ضابط انور را پیدا کرده مدت دو شب در این قرارگاه با عبدالوکیل برادرم توقف کردم و صحبت های خصوصی با “ضابظ انور” مسؤل آن گروپ انجام دادم تا اینکه “ضابط انور” برایم اطمینان داد که برادرم را راضی میسازد تا دوباره به خانه برگردد، همینطور هم شد، خودم دو روز بعد به سمت پشاور حرکت کردم یک هفته بعد عبدالوکیل برادرم به خانه رسید. خاطره دوم. طوریکه در خاطرات قبلی نوشتم که پدرم با نیم فامیل در هفته نخست پیروزی حکومت مجاهدین به کابل عودت کردند چون خانه شیوکی ما قابل زیست نبود همین برادرم عبدالوکیل پدرم را مجبور به گرفتن یک حویلی گرویی در منطقه “کارته نو” ساخته بود و خود برادرم با گروپ های حزب اسلامی در پوسته های نواحی کارته نو بود که توسط افراد جنرال دوستم اسیر و برای چند روز شکنجه شد که با پادرمیانی و وساطت پسر مامای مادرم حاجی عارف ظریف شهید از قید افراد دوستم رها شد، در شروع حکومت مجاهدین جنرال دوستم تحت قرارداد ائتلاف جبل السراج با حکومت استاد ربانی بود و هنوز با حزب اسلامی شورای هماهنگی را تشکیل نداده بودند. نگارنده در همان روز های نخست حکومت مجاهدین از غزنی به کابل آمدم و آمادگی های یک جنگ تباه کن را بین تنظیم های جهادی حس کردم پدرم را با همان نیم فامیل دوباره به پشاور انتقال دادم، زمانیکه برادرم عبدالوکیل دید که فامیل پدرش از کارته نو دوباره پشاور انتقال شد مجبور شد تفنگ را به قوماندان مربوطه تسلیم کند و به آغوش فامیل به پشاور برگردد. خاطره سوم. خاطره برگرداندن عبدالوکیل برادرم از خط مقدم جبهات طالبان! طوریکه همه می‌دانیم گروه طالبان نه از آسمان پائین شدند و نه از زیر زمین مانند سمارق جوانه زدند بلکه آنها قبلآ اعضای احزاب جهادی بودند مثل ملا عمر یک زمان قوماندان حرکت مولوی نبی محمدی بود، همین قسم باقی چهره های طالبان متعلق به احزاب مختلف جهادی بودند. برادرم عبدالوکیل هم با یکی از قوماندانان سابق حزب اسلامی که با طالبان پیوسته بود در دور نخست امارت که جنگ های شدید در دند شمالی جریان داشت از پشاور به کابل رفته بود. در آنوقت من در دفتر IRC/RAP پشاور وظیفه داشتم اما با فامیل خود جدا از فامیل پدر و مادر و برادرانم زندگی داشتم، مادرم باز هم برایم اطلاع داد که عبدالوکیل برادرت به کابل رفته و با یکی از قوماندانان سابق حزب اسلامی یکجا با طالبان پیوسته است، با شنیدن این خبر بازهم شاک و متحیر شدم، تصمیم گرفتم که باید بروم کابل، از قضا یک هفته بعد برای یک ماموریت کاری از طرف دفتر عازم کابل شدم، بعد از یکی دو روز اقامت در کابل و انجام وظیفه رسمی به خانه مامایم به وزیراکبرخان رفتم جویای احوال برادرم عبدالوکیل شدم، اولادهای مامای مرحومم گفتند که وکیل جان در قرارگاه طالبان بالای تپه بی بی مهرو میباشد، عاجل پیاده از عقب شفاخانه چهارصد بستر خود را به تپه بی بی مهرو به همان قرارگاه طالبان رسانیدم، در آن پوسته به چند چهره آشنا سر خوردم که یک زمان صنفی های برادرم در لیسه سید جمال الدین بودند، از یکی آنها پرسیدم که عبدالوکیل کجاست؟ جواب دادند که به خط اول یعنی خط مقدم جبهه در شمالی رفته، خدا شاهد که باشنیدن این جواب فکر کردم دنیا به گردنم حلقه شد. خلاصه فردای آنروز همین صنفی برادرم را از قرارگاه تپه بی بی مهرو گرفتم و مستقیم عازم خط اول جبهه در منطقه سرایخواجه شمالی شدم، آتش جنگ خاموش بود اما همه تفنگداران طالب بشمول عبدالوکیل برادرم در مواضع جابجا بودند، به اجازه قوماندان همان گروپ طالبان برادرم را از خط اول به فاصله دو یا سه کیلومتر عقب جبهه در حضور داشت همان صنفی و سرگروپ شان آوردم و از برادرم پرسیدم که آنطرف جبهه که شما می‌جنگید عساکر روسی هستند یا عساکر چکسلواکی، یا عساکر اوکراینی؟ برادرم خاموش ماند، بعد برایش گفتم طوریکه میبینم شما هم همه تان کلمه گوی مسلمان هستید تفنگداران آنطرف جبهه که بالای شما آتش می‌کند همه تان مسلمان هستید پس این جنگ برای چیست؟ در همین حال ناخداگاه سر خود را برای برادرم لچ کردم و گریستم، خدا شاهد که برادرم همان لحظه پرتله شاژور های کلاشینکف را از شانه کشید با کلاشینکف تسلیم همان سرگروپ نمود و هر دو شب را به خانه مامایم در وزیر اکبرخان سپری کردیم و فردای آنروز در همان موتر دفتر ÌRC عازم پشاور شدیم و برادرم را نزد مادرم به کمپ ببو رسانیدم که با دیدن برادرم مادرم از خوشی در کالا نمی‌گنجید. بعد از چندی به اصطلاح مردم کابل “پای عبدالوکیل برادرم را بسته کردند” و همان نامزاد برادرم عبدالحکیم جان را که ذریعه برق در جریان کار در گدام پوست شهید شد به وی نکاح کردیم که ثمره آن ازدواج چهار اولاد است، متأسفانه عبدالوکیل برادرم در سالهای نخست حامد کرزی به اثر مریضی داعی اجل را لبیک گفت و نزد خدای خود شتافت، حالا همه اولادهای برادرم مرحوم و مظلومم جوان شده اند و در دوبی تجارت و کار میکنند. اینبود خاطرات سه مرتبه برگرداندن برادرم از جبهات جنگ برادرکشی!

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا