گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » غزنه تمدنی که درخون طپید !
غزنه تمدنی که درخون طپید !

غزنه تمدنی که درخون طپید !

تقدیم به ارواح طیبه و نورانی شهداء شهر خون و شهادت غزنین .و به خانواده های داغ دیده و مصیبت کشیده ، و درد مند ، وبه مجروحین مظلوم . و به همه ای مردان و و زنان غیور و اطفال معصوم غزنی ، شهر شهداء . و به مدافعان و شیر مردان خط مقدم دفاع ( فرماندهان و سر بازان وجان برکفان مدافع شهر) از این شهر کهن و تاریخی و ، و پای تخت فرهنگی جهان اسلام .

در این ایام بزرگ عید قربان .درود بر ارواح نورانی شهداء مظلوم و مدافع مردم و شهر و غرور تاریخی آن .

آه غزنی :

بیا به ( ملک سنائی) و عمق و حشت بین ـ۱

درآ به (کشور محمود) وصد جنایت بین ـ ۲

(آه غزنی ای حریم علم و فن

مرغزار شیر مردان کهن )

(خیزد از دل ناله ها بی اختیار

آه آن شهری که اینجا بود پار) ـ ۳

در لهیب آتش جانسوز کین

سوخت آن زیبا عروس عقل و دین

از عتابِ دشمنِ ناکاره ای

گشت ویران کاخ و کوخ و باره ای

خصم دون از جهل واز خشم و غرور

کرد ویران خانقاه عشق و نور

تشنه ء ویرانی و ویرانگری

عاصی و طغیانگر و از حق بری

گر چه غزنی را علاء الدین بسوخت

لیک این ظلمت که اکنون شد نبود !

گر به چنگال جنود اهریمن

قدرت افتد وای بر هر مرد و زن!

سالها بگذشت با جور و ستم

زین قبیل آلام با رنج و الم

گفته ها بیش است از حد نصاب

از سواد و مکتب و علم و کتاب

رسم صحرا نیست جزغارت گری

انتقام و و حشت و خیره سری

( شهر غزنین آن بهشت رنگ و بو) ـ ۳

غرق در امواج خون بی گفتگو !

اهل این ملک و سرای علم وفن

کشته و آواره با درد و مهن

دهشت و وحشت به هر کوی و کمر

کرده ویران خانه ای فکر و نظر

تا کی آسودن به این وضع سخیف ؟

ساخت با خفت چنین زار وضعیف ؟

دیده بگشا و بفکره چاره شو!

مرحم زخمِ دلِ آواره شو !

کشته ها هرروز و هر و شام و سحر

پاره پاره ، لختِ خون بی پا و سر؟

زندگی این نیست این دلمرده گیست

( همچو مردان جان’’ گرفتن’’ زندگیست )

شهر و ملکی این چنین ویرانه ای !

هر زمان در دست یک دیوانه ای !

زندگی شور و قیام و جستجوست

نه خمود و خسته ای بی آرزوست

وارهان خود را ز گرداب فنا

زین مغاک سرد بی نور و نوا

۱ـ ایکه شنیدی صفت روم و چین

خیزو بیا ملک سنائی به بین ـ

حکیم سنایی غزنوی

ترک جوشی کرده ام من نیم خام

از حکیم غزنوی بشنو تمام

مولانا جلال الدین محمد بلخی

۲ ـ گنبدی بر طوف آن چرخ برین

تربت سلطان محمود است این

مثنوی مسافر ، علامه اقبال لاهوری

چو کودک لب از شیر مادر بشست

به گهواره محمود گوید نخست

۳ ـ مثنوی مسافر

بیست و ششم اسد ـ سال ـ( ۱۳۹۷ ) هجری شمسی

3 نظر

  1. وای خیلی خوبه ساییتون

  2. خواجه محمد نعیم قادری

    شعر رسا و حزن انگیز و الهام بخش جناب اقای دلجو واقعاً به انسان انگیزه می دهد. حق مطلب را به خوبی اداء کرده است. برای حضرت استاد عمر و صحت و سلامتی و عزت و اقتدار از خدا می طلبم.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا